سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نشریه ی فرصت

 


نامه ای رسیده از آن سو
نامه ای ز شاعری خسته
شاعری روی خاک افتاده
با سر انگشت خود مطالب
می نویسد با خطوط بشکسته

او نوشته که شعر هایم وای...
دگر از عاطفه تهی گشته
واژه هایم دگر نمی آیند
تا زبانم به شگوه بگشایند
شاعر از قلب اقتصاد جهان
از خیابان سردی در غرب است.
در میان سرمایه داران غرق است
ولی انگار که خود سرما زده است.
او نوشته که در میان کاخ های بلند
چادری گشته سایه سر او
شکر هم نوشته بعد از آن
آخر انگار سهم دوستانش، فقط کارتن است؛ بی چادر.
پشت نامه نوشته از نیویورک؛ من ز وال استریت می آیم.
 شاعر درد، شعرش را نیمه کاره گذاشته؛ تنها
چند واژه پس هم آورده
آی...آی...آی....
شعر شاعر اگرچه شعر نبود
حرفها برای من زده است
تازه فهمیده ام چرا شاعر
با سه آی بلند شعرش را
با تمام درد رها کرده
دست شاعر دگر بکار نمی آید.
استخوانش شکسته است آری
زیر چکمه های پلیس آمریکایی
دستی دیگر نمانده بر تن او/

 


 





موضوع مطلب : فرصت شاعری

پیوندها
لوگو
هیئت عاشقان ثار الله علوم پزشکی تبریز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 198
  • بازدید دیروز: 2
  • کل بازدیدها: 173350